العفو
چقدر ترک مِی و باده و ساغر بکنم
نیمه شب آمده ام تا که لبی تر بکنم
کثرت معصیتم را به رخ من نکشید
آمدم چشمه ی جان را پُرِ کوثر بکنم
گریه ام خنده ندارد بگذارید فقط…
دل آلوده به این اشک، مطهر بکنم
مثل آن ابر سفیدی که سیه شد ز گناه
گریه بر حال خودم چند برابر بکنم
خانه ی آرزویم ریخته… ویرانه شده!
آمدم گوشه ی ویرانه ی خود سر بکنم
باغ اعمال مرا آتش عصیان سوزاند
باز بیچاره شدم … کاش که باور بکنم
رو به هر کس که زدم، روی مرا زد به زمین
کاش می شد که فقط خواهش مادر بکنم
هر دری را که زدم بسته شد و خسته شدم!
کاش در بین نجف، خستگی ام در بکنم
تشنه ام، تشنه ی دیدار اباعبدالله
سوختم یاد لب تشنه ی دلبر بکنم
تشنه بود، آب برای پسرش خواست حسین
گفت ناچار شدم رو سوی لشکر بکنم
تیزی تیرِ سه پر، بر جگر بابا خورد
گفت با آه کفن بر تن اصغر بکنم
متحیّر بروم سوی حرم یا نروم!
من چه توصیفی از این غنچه ی پرپر بکنم
قبر او را بکَنم پُشت حرم یا نکَنم!
مادرش را چه کنم؟ چاره ی حنجر بکنم…
رضا دین پرور