شعر شهادت حضرت رقيه (س)
بهانه های زدن
اینجا بهانه های زدن جور می شوند
کافیستزیر لب پدرت را صدا کنی
کافیستیک دو بار بگویی گرسنه ام
یاناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی
اصلاًنه, بی بهانه زدن عادت همه ست
حرفگرسنگی نزدم باز هم زدند
دیدمکه بر لبان تو می خورد پشت هم
چوبتری که قبل لبت بر سرم زدند
آنقدر پیش طفل تو خیرات ریختند
نانهای خشک خانۀ شان هم تمام شد
امروزهم به نیت تفریح آمدند
عمهکجاست چادر من؟ ازدحام شد
صبحو غروب و شام که فرقی نمی کند
مارا خلاصه غالب اوقات می زنند
یکدر میان به روی من و عمه می خورد
سنگیکه سمت خیمۀ سادات می زنند
ازآن شبی که زجر مرا دست عمه داد
لکنتزبان من, نه, مداوا نمی شود
پیرزنی که موی مرا می کشید گفت:
زلفیکه سوخته گره اش وا نمی شود
دستیبکش به زبری رویم که حق دهی
نامردهای شام چه مردانه می زنند
دیدمبه روی نیزه و پرسیدم از عمو
دارندحرف کار که در خانه می زنند؟
حسن لطفی