شعر عيد غدير خم
یا ولی الله
تا قدم زد به پلک این دنیا
عاشقی را برای ما آورد
روز سبز تولد چشمش
آسمان پیش پاش کُرنش کرد
از همان ابتدای چشمانش
کار ما آسمان نشینی بود
بال های سپید پروازش
آسمانی ترین زمینی بود
دستهای شبیه آینه اش
عکس ما در قنوت خود می دید
کادوی روز محشر ما را
با دعایش شبانه می پیچید
آن که وقتی لبش تکان می خورد
لب او را فرشته می بوسید
تا که روی زمین قدم میزد
زیر پایش بهشت می روئید
او نجنگیده لشگر دشمن
زیر پاهای ذوالفقارش بود
تا که شمشیر خود تکان میداد
آسمان شاهد وقارش بود
در دل نیمه شب همیشه خدا
منتظر بود و بیقرار علی
آیمان بود و چشم نخلستان
همدم کفش وصله دار علی
روی خاک زمین نخلستان
رد پای دعای چشمش بود
عرش با تمام وسعت خود
تازه در ابتدای چشمش بود
روز عید غدیر ثابت شد
مرتضی لایق خلافت بود
روی دست نبی به بالا رفت
حیدری که خودِ ولایت بود
محمد نجاری