هجران تلخ
دستم چرا به گوشه ی دامان نمیرسد؟!
پایم چرا به خیمه ی جانان نمیرسد؟!
در طول عمر, درد زیادی چشیده ام
دردی به تلخی غم هجران نمی رسد
ناز طبیب, درد دلم را زیاد کرد
این گونه شد که نسخه ی درماننمی رسد
هر صبح جمعه ندبه کنان ناله می زنم
آتش به گرد این دل سوزان نمی رسد
پایان هفته تازه شروع غم من است
این زلف پیچ خورده به سامان نمیرسد
شیطان … هوی … هوس … دلآلوده … آه آه
آیا کسی به داد جوانان نمی رسد؟!
با این همه معاصی و غفلت عجیب نیست
یوسف اگر به وادی کنعان نمی رسد
در قعر چاه نفس بد اندیش گم شدم
پیغام من به سوی تو آسان نمی رسد
گرد و غبار آینه هم بی دلیل نیست
طوفان نفس بی تو به پایان نمی رسد
تخریب گنبد و حرم و نبشقبرها
کار قبیحی است,به اذهان نمیرسد
هر آن کسی که حرمت اجدادتو شکست
در حیرتم چرا به لبش جان نمی رسد؟!
ای منقم بیا و بگیر انتقام را
یعنی درآر تیغ میان نیام را
محمد فردوسی
سلام موفق باشی و امیدوارم همیشه سربلند باشی اگر شد به وبلاگه منم بیا ?