شعر شهادت حضرت رقيه (س)
داغ یتیمی
از رنج های این سفر پر بلا بگو
از غصّه های بی حد و بی انتها بگو
تا بیشتر صدای تو را بشنوم پدر
تو خاطرات کلّ سه سال مرا بگو
اصلاً به من اجازه ی صحبت نمی دهد
این زخم های روی لبم , پس شما بگو
من از غروب رفتن تو حرف می زنم
تو از طلوع بر نوک آن نیزه ها بگو
من از حرامیان و حرم دم نمی زنم
امّا تو از سری که شده از قفا . . . بگو
بابا دلم برای عمو تنگ می شود
از دست مهربان ز پیکر جدا بگو
با دیدن قدم چو دلت بی هوا شکست
از قامت کمانی خیرالنسا بگو
جرمم چه بود داغ یتیمی به من زدند
کاری نکرده دخترکت پس چرا ؟ بگو
امشب خدا کند که بمیرم برای تو
امّن یجیب را به قبول دعا بگو
وحید محمدی