مثل اسفند
مثلاسفند دلم روی دلم بند نبود
مدتیروی لبان همه لبخند نبود
درددوری ز پیمبر که خوشایند نبود
وکسی مثل خداوند هنرمند نبود
تا که پیوند زند زلف غم و شادی را
تا نمایان بکند زینت آبادی را
ازهمان لحظه ی آغاز تو صحبت شده بود
نوبتدیدن رخسار تو قسمت شده بود
بیتحرک همه ی آینه حیرت شده بود
کهخداوند به رخسار تو رؤیت شده بود
و کسی نیست که دست از سر تو بردارد
آخر این چهره نشانی ز پیمبر دارد
مینشینم که سر راه عبورت باشم
روشناز پرتو یک جلوه ی نورت باشم
ایسلیمان بده اذنی که چو مورت باشم
میشود تا نمک نان تنورت باشم؟
انبیا کاسه به دستان کرم خانه ی تو
دشمن و دوست همه محو تو دیوانه ی تو
چهرهات اوج جمال است ولی باور کن
وصلتو خواب و خیال است ولی باور کن
دیدنتامر محال است ولی باور کن
اینگدا گرچه وبال است ولی باور کن
به خیالات و محالات دلم خوش باشد
من به این گردش حالات دلم خوش باشد
مادرتشوق غزلخوانی باران دارد
پدرتبر همه اوصاف تو ایمان دارد
دررگ و ریشه ی تو نام علی جان دارد
وجهانی سر انگشت تو , امکان دارد
تو همان زمزمه ی اهل نظر می باشی
تو همان معجزه ی دست پدر می باشی
پدرتگفته که از زخم تنت می میرد؟
ازپریشانی زلف شکنت می میرد؟
ازعوض گشتن لحن سخنت می میرد؟
ذکربابا که نباشد دهنت می میرد؟
در پی ات می دود و هی خبرت می آید
عمه هم ضجه زنان پشت سرت می آید
ازچه پس بال و پرت زخمی تغییر شده
فرصتخنده به لب های تو زنجیر شده
ازشما مانده صدایی است که تصویر شده
آیهقطع و جدایی است که تفسیر شدهش
این همه داغ به روی جگر بابایت
عاقبت می شکنی توکمر بابایت
محمدرضا ناصری