شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابا سلام

باباسلام گوشه ی ویران خوش آمدی

درمحفل غریب یتیمان خوش آمدی

باباسلام پس تو چرا دیر آمدی

حالاکه شد سه ساله ی تو پیر آمدی

اولبیا تو رنگ تنم را نگاه کن

اینپاره پاره پیرهنم را نگاه کن

قدریبکش تو ناز من نازدانه را

تاسر کنم حدیث شب و تازیانه را

قلبمز دست فاصله ها تیر می کشد

پایمز درد آبله ها تیر می کشد

باعمه پا به پای اسیران دویده ام

دنبالقافله به بیابان دویده ام

بردامنم گذاشته عمه سر تو را

شدنوبتم که بوسه زنم حنجر تو را

چونصورت تو صورت من زخم خورده است

اصلاتمام قامت من زخم خورده است

چشمانتظار دختر تو شهر شام بود

دیدمکه سنگ دست زنان روی بام بود

درزیر خاک و آتش شان سوخت گیسویم

یکبارهگر گرفت و بر افروخت گیسویم

بابانگو به عمه … سرم درد می کند

بااو نگو ولی … کمرم درد می کند

منزینب توام به خدا زیور توام

خیلیشبیه مادر غم پرور توام

آبممکن مپرس ز احوال موی من

بگذر… چرا نیامده با تو عموی من ؟

ایاز سفر رسیده ز رنج سفر بگو

ازروی نیزه رفتن و از چوب تر بگو

خونمی چکد هنوز چرا از روی لبت

ایدخترت فدای رخ نا مرتبت

درمجلسی که حرمت طفلان تو شکست

میدیدمت ز گوشه ای دندان تو شکست

دیدمچگونه بر سر تو چوب می زدند

درپیش چشم خواهر تو چوب می زدند

انگارروی چشم من آب مذاب ریخت

وقتیبه طشت روی سر تو شراب ریخت

رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا