نمک نشناسیِّ کوفه چه کرده با سرت حیدر
چرا خونین شده رویت ؟! بمیرد دخترت حیدر
به دوشت ردِّ بند کیسه ی نانی که می بردیست
عدالت هم شده ردّی که مانده بر سرت حیدر
دو عالم تکیه کرده بر تو که بر روی پا مانده
تو تکیه داده ای از چه به دو غمپرورت حیدر
من از این لرزه های زانوی تو سخت می ترسم
مگر دشمن زده سیلی به روی یاورت حیدر
گرفته زیر بازوهای تو ایثار و غربت جا
رسیده از بهشت حضرت حق لشکرت حیدر
طبیبت آمد و تجویز کرد أمّن یجیب و شیر
ولی داری تو شوق دیدن همسنگرت حیدر
همان همسنگری که تن به تن با میخ جنگیده
کتک خورده به کوچه پیش چشمان ترت حیدر
بخوان ای سرشکسته مثل یاس پرپرت زهرا
دعای ندبه برگردد امید آخرت حیدر
حسین ایمانی