شعر ولادت امام رضا (ع)
خسته از روزگار بودم که
خسته از روزگار بودم که
به دلم یادی از خدا امد
زیر این قطره قطره ی اشکم
نا خداگاه یا رضا امد
و خبر داد این دل تنگم
چند سالی نرفته ام مشهد
شاید الهام شد و شاید وحی
که صدای بیا بیا امد
کوله را بستم و دوباره شده
هم سفر با دلم قدم هایم
قصد من بود پنجره فولاد
ولی یک گنبد طلا امد
این حرم غرق رنگ ها بود و
غرق زیبائی و لطافت ها
اولین بار بود میدیدم
به حرم رنگ رو سیا امد
به همین اب رو قسم من به
ابرو داری تو محتاجم/
که نگویند وقت برگشتن
زائرت باز هم گدا امد
وقت برگشتن از حرم انداخت
به دلم یک سوال ول وله ای
من فقط دست عاشقی دادم
هجر و بی چاره گی چرا امد
م.نجیمی