امام رئوف

بغض ما سنگ می شود گاهی
زندگی, ننگ می شود گاهی

از شُکوه خرافه بیزاریم
از سکوت کلافه بیزاریم

صیقلی

نام حیدر, اذان مستان است
او از آن خداپرستان است

هرچه مستی ست ساحل میِ اوست
هرکه پیغمبر است, در پی اوست

چهره شیرین

دمی که نیزه به قصد گزند می آید
خدا به پای خودش در کمند می آید

چکد ز کنج لبت لااله الاالله…
به حرف, زخمی مشکل پسند می آید

دکمه بازگشت به بالا