تو فرق نداری

توفرق نداری به خدا با پسر خویش

 اینگونه عمو را مکشان پشت سرخویش 

خوباست نقابی بزنی بر قمر خویش

تاقوم زمینت نزنند با نظر خویش 

گریه می کردم …

گریه میکردم ولی با آن وضو می ساختم

داشتم باآبِ رویم آبرو می ساختم

گریه ام  غسل طهارت بود زیر سایه اش

فطرتم رااز گناهان شست و شو می ساختم

علمدار حرم

 

وعده ای داده ای و راهی دریا شدهای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

آب از هیبت عباسى تو می‏لرزد

بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

آقای خراسان

 بهر حاجاتاگر دست دعا برخیزد

دلبری هستبه هر حال به پا برخیزد

 

لطف آقایخراسان ز همه بیشتر است

هر زماناز دلِ پُر درد صدا برخیزد

 

گدای شب جمعه

 

چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید

هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید

 

من کمتر از گدای شب جمعه نیستم

خانه به خانه دست مرا در به در کنید

 

زخم عمیق

از تو سر و ز مادر من سینه ای شکست

تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم

جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست

دارم برای چند نفر سینه میزنم

دور شمع پیکرت

دور شمع پیکرت, گردیده ام خاکسترت

ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

 

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد

حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

 

در گوشه ی خرابه

پایش ز دست آبله آزار می کشد

از احتیاط دست به دیوار می کشد 

درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها

“با ناخنی شکسته ز پا خار میکشد” 

باورت می شد …

باورت می شد ببینی خواهرت را یکزمان

دست بسته, مو پریشان, مو کنان,مویه کنان 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ینامحرمان 

بیچاره زینب …

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب

از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنی ورنه محال است

بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب

آینه های خدائی

اینخانواده آینه های خدائی اند

در انتهایجاده ی بی انتهائی اند

خیل ملکمقابلشان سجده می کنند

اینها خدانی اند ولیکن خدائی اند

روزی حسینی

روزی حسینی, حسنی دارم و بس
درمملکت ری وطنی دارم و بس

عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس

دکمه بازگشت به بالا