زرّ ناب

یارب مرا زمین زده ی بوتراب کن
یا مرتضی بیا “منِ” من را خراب کن
در ملک قلب منقلبم انقلاب کن
این ذره را به لطف خودت آفتاب کن

یا ضامن آهو

آرام نمودی تب و تاب هیجان را
جوشانده ای از شوق خودت هر غلیان را
ازپای نشاندی ز تعجب جریان را
از دشمن و از دوست ربودی دلشان را

نور چشم رضا

نور چشم رضایی آقا جان

من خودم را گدات می دانم

“یا جوادالائمه ادرکنی”

پای باب الجواد می خوانم

نهمین نور

نهمین نوح رسیده است شود سرور شهر

با همین عمر کمش سایه شود بر سر شهر

نهمین نور دمیده است زمین بی تاب است

پسر حضرت ارباب خودش ارباب است

وهّابیتِ کثیف!

وهّابیتِ کثیف! تو شیطانی

ملعون! تو برای ما کُری میخوانی؟

زینب حرمش شبیه کعبه پاک است

نزدیک حرم شوی خودت میدانی!

حیف شد …

آمدم آب به خیمه برسانم که نشد

چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!

تیرِنامرد اگر یاور مشکم می شد

می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد

آقای غریب

 از کوفه سلاح و سنگ و تیر آوردند

یک بغض نهفته از غدیر آوردند

دیدند کسی دور و برش نیست, زدند

آقای مرا غریب گیر آوردند

 داود رحیمی

ماهِ شکسته …

دیگر علی ز بستر خود پا نمی شود

زخمِ سرِ شکسته مداوا نمی شود

دربی که تا کنون به کسی “نه” نگفته بود

این چند روز روی کسی وا نمی شود

قمرانه

 

حیدرامشب دوباره بابا شد

طفلی آمد و زود آقا شد

مادریبا ادب پسر آورد

خوش به حال دل گداها شد

بانوی تل

شاعر نشسته است غزل دست و پا کند

مفعول و فاعلات و فعل دست و پا کند

باید برای قافیه “ال” دست و پا کند

شعری برای « بانوی تل » دست و پا کند

روح حماسه

زینب عفیفه ایست کزین بهترش نبود

روح حماسهبود و کم از مادرش نبود

در مجلسیزید چه مردانه حرف زد

جز لافتیدگر صفتی در خورش نبود

حیدرانه

 

از ابتداکه عالم امکان درست شد

لوح وقلم, ستاره و کیهان درست شد …

غیر ازخدا, علی و پیمبر کسی نبود

از نورمرتضی گل انسان درست شد

دکمه بازگشت به بالا