حلقه به گوش

خوشم با حب حیدر قد کشیدم
دلم را از همه عالم بریدم

به غیر از مرتضی چیزی ندارم
به غیر از مرتضی چیزی ندیدم

معراج

معراج من یعنی که غمخوار تو باشم
آواره ی کوی علمدار تو ‌باشم

گفتم سگ کوی تو هستم تا کمی هم
در زندگانی ام وفادار تو باشم

وصل جانان

لباس پاره دارم…وصل جانان را چه باید کرد؟
پدر خوش آمدی ناخوانده مهمان را چه باید کرد؟

مرا تنها میان گرگ ها ول کردی و رفتی
نگفتی دخترم من؟ درد هجران را چه باید کرد؟

أغثنی یا ابافاضل

رسیده موج موهایت به دست خسته ی ساحل
به دنبال تو می گشتم تمام این چهل منزل

به تو حق می دهم با سر به سوی دخترت آیی
که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل

صید کمندم

با “محبت” آمدی, صید کمندم کرده ای
با همین ترفند ساده, پایبندم کرده ای

بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود
در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای

فاروق اعظم

عرش برین شاهدِ شأن رفیع علی است
ارض و سما گوشه ی ملک وسیع علی است

یاد گرفتم من از محضر ابن الجواد
عبد و مطیع خداست, هر که مطیع علی است

گریه کنید

از سن کودکی شده غم آشنای من
باد خزان وزیده به دولت سرای من
بغض و شرر گرفته مسیر صدای من
بالا گرفته کار دل و گریه های من

قطره اشکیم

مرغ بی بال و پر غمکده ی بغدادیم

روضه و غصه و دردیم, غم و فریادیم

قطره اشکیم که با آه رضا افتادیم

سال ها با جگر پاره چنین سر دادیم:

زهرِ جفا

دشمنانت یک طرف , آن آشنا از یک طرف
بی‌وفایی یک طرف , زهرِ جفا از یک طرف

کلِّ عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف , اهلِ سما از یک طرف

دختر باب الحوائج

رحمت بی وقفه ای ایجاد شد
آمد و عرش خدا آباد شد
خانه ی موسی بن جعفر شاد شد
غصه و غم از دلم آزاد شد

اشک چشم

با یا علی, خدا را با اشک چشم خواندم
با فاطمه دعا را با اشک چشم خواندم

وقت اذان مغرب, چشمم به سفره تا خورد
آیات هل اتی را با اشک چشم خواندم

غفلت از یار

ذره ذره معصیت کل وجودم را گرفت
بنده ی دنیا شدن, بال صعودم را گرفت

خواستم وارد شوم بر اهل توبه ناگهان
مشکلی عارض شد و راه ورودم را گرفت

دکمه بازگشت به بالا