راضى مشو که رانده از اینجا کنى مرا
خواهى مگر که از سر خود وا کنى مرا
کوشش مکن به دورى خود عادتم دهى
دارم امید حلّ معما کنى مرا
باید گریست با همه ی ناله دارها
بر کربلا و قافله ی یادگارها
تنهاترین امام که مانده ز کربلا
رنجی کشیده از همه ی روزگارها
از سوز تشنگی جگرم ناله می کند
نذر حسین, روضه ی ده ساله می کند
یاد لبان خشک و عطش خورده ی حسین
بین دو نهر آب مرا واله می کند
خواهر نداشتم که پرستاری ام کند
مادر نداشتم که مرا یاری ام کند
این بی کسی خلاصه به بی مادری نشد
بابا نبود رفع گرفتاری ام کند
ای شهید رکاب پیغمبر
پدر و مادرم فدای تو باد
ای اُحُد شاهد شهادت تو
عمر من وقف در ثنای تو باد
این کام را به جامبلورین نیاز نیست
ما را به غیر لعللبت چاره ساز نیست
ما جام را ز نیمنگاهت گرفته ایم
لطفت حقیقی استکه عشقت مجاز نیست
عطر سحر نسیم مناجات بوی یار
حال دعا حریم ملاقات روی یار
مَحرم شدن به خلوتِ خوبان فراهم است
بزم ضیافت است و رسیدن به کوی یار
چطور زنده بماند؟ بعید می دانم!
سحر به صبحرساند ! بعید می دانم!
چگونه ماه بتابد به آن سیه چالی
که قدر نورنداند بعید می دانم
تازه فهمیدم دلم از خاک پای زینب است
اشک های دیده ام از اشک های زینب است
تازه فهمیدم دلم عصیان نمی گیرد چرا
این دل شوریده ام مست ولای زینب است
من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم
هرگز به جای ام ابیها نمی شوم
او دختر پیمبر و همتای حیدر است
من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم
اینجا حریم عاطفه ها گم نمی شود
هرگز به حب و بغض تفاهم نمی شود
اینجا حریم دوستیِ آل احمداست
حبّ علی بدون تنعّم نمی شود
خانه ای کاش که اینگونه پریشان نشود
شبی آشفته تر از شام غریبان نشود
غسل شب ناله ی شب دفن شب افسوس سحر
کاش آماج دل هیچ مسلمان نشود