حُب حیدر

سر می آورد او اگر,ما سرورش را داشتیم
هرچه رو می کرد او,بالاترش را داشتیم

زاهد بی عقل می گفت از عذاب روز حشر
ما گنه کاران شفیع محشرش را داشتیم

شفیع روز محشر

به ظالم خَم نخواهد گشت قطعا قد و بالایش
کسی که روز و شب با یاعلی برخیزد ازجایش

اگر که ذوالفقارش سر برون آرد به قهر خود
منافق را به آنی می کند از جمع مِنهایش

نور چشم

تمام زاویه ها را کشیده ای قائم
آهای سرو قدِ سرترین٬سرت سالم

غزال “اُم ولد” نور چشم های جواد
پدر بزرگ شب قدر حضرت قائم

ابن الرضا

درحقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد

درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییر کرد

ستم

در دست تو عیار کرم می شود زیاد
در سایه سار اسم تو کم می شود زیاد

نوبت به گفتن از سر زلفت که می شود
بی شک شهید اهل قلم می شود زیاد

اشکم برایت

با چه حالی بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
فرض کردم که تو هستی آن که بر دامن گرفتم

سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم

نقّاره

وقتی به دست تو دلش را داد افتاد
وقتی نگاه تو بر او افتاد,افتاد

در حد یک انگور اشکش ریخت آن وقت
در حد مِی جوشید و در ایجاد افتاد

سقاخانه

مثل سربازی که هستی اش به لشکر بسته است
آبروی من به زوار تو آخر بسته است

خط خطی هستم ولی بین جماعت مخفی ام
مثل برگی که وجود او به دفتر بسته است

پنجره فولاد

آهو آمد سوی تو آرام شد,پس می شود
در حریمت هرکه بی کس می رود کس می شود

یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور
آسمان از دست این گنبد مُلبّس می شود

میلاد کوثر است

روز تولدت به غلط روز دختر است
در اصل روز آمدنت روز خواهر است

شادند از حضور تو اهل جهان ولی
خوشحالی امام رضا جور دیگر است

شفاعت در بهشت

در حرم نه,زائرت دارد اقامت در بهشت
قیمتی تر می شود با تو عبادت در بهشت

روز محشر نه,به تأیید زیارت نامه ات
می کنی از زائران خود شفاعت در بهشت

روضه

باد را زلفِ بید می فهمد
چون به هر سو وزید می فهمد

خَمِ زُلف مراد را در شب
چشم های مرید می فهمد

دکمه بازگشت به بالا