پروا نه ی بقیع

چون لاله ایم و قسمت ما غیر داغ نیست
محویم در سراغ تو از ما سراغ نیست

پروا نه ی بقیع تو هر چند عالم است
اما درآن میان خبری از چراغ نیست

خاک بقیع

هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است

توبه

هرکار میکنم که نلغزم نمیشود
در حفظ توبه عزم مصمم نمیشود
باید که سیل نفس مرا شستشودهد
تطهیر من به بارش نم نم نمیشود

غریبی بین خلقت

بی آشنا مانده غریبی بین خلقت
دیگر نمی آید صدای پای غربت
چندیست مانده سفره ها بی نان و خرما
دیگر ندارد کوفه شبگرد محبت

نوازشگر غریبانی

پریش آمده ام با دلی پریشان تر

به مو پریشی زینب بیا ز من بگذر

همیشه گرمی آغوش تو پناه من

کجاست دست تو ای مهربان تر از مادر

تو رفتی آه

شب شد و بین کوچه ها پرنده پر نمی زند
کسی به غیر بی کسی حلقه به در نمی زند

تو رفتی آه غمت به آتشم کشیده است
در دل من روضه تو به جز شرر نمی زند

حی علی العزای

با کوله‌بار نان, شبِ آخر قیام کرد

مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد

یک در میان جواب سلامش نمی‌رسید

آن که خدا به هر قدم او سلام کرد

یا مظلوم

یک عمر از غم روزگاری نیلگون داشت
بر مژه هایش رشته های اشک و خون داشت

دیگر گلی روی لبش هر گز نرویید
برگونه اما لاله های واژگون داشت

کریم آل طه

به چشمهای خیالی به روی پرچینی
نگاه کن که طلوعی دوباره می بینی
درست نیمه ماه خدا مبارک شد
شروع سلسله سائلان آیینی

روزی اشک

این توبه را اگر نپذیری کجا روم
دست مرا اگر تو نگیری کجا روم

گر نگذری ز روی سیاه جوانیم
موی سپید بر سر پیری کجا روم

مهر سیرت

کهکشان خاک ره اجلال تو
آسمان سایه نشین بال تو

در فلک مردم پی ماهند و من
در زمین دنبال استهلال تو

حیدر لیلا

وقتی که طبع من بدمد سورشعر را

در واژ ه ها به عشق تومحشر شود به پا

تا اینکه جایی از غزلت جایشان شود

هر واژه ای به سمت خدا دست بر دعا

دکمه بازگشت به بالا