شعر مصائب اسارت شام

ریسمانِ بازویم

ریسمانِ بازویم

چنان به جای تو در هر کجا سخن گویم
که خلق جزتو نبیند تجلی از سویم

به جنگ آمده ام با کلام چون تیغم
حمایلم شده این ریسمانِ بازویم

به جز تو کس نتواند مرا اسیر کند
اگر اسیر شدم راه عشق می پویم

اگر چه شیرم و در بند کس نمی مانم
به دام شیر نگاهت شبیه آهویم

چنان حجاب گرفتم کسی مرا نشناخت
که گرد پیری از غم نشسته بر رویم

سیه ز بارش سنگ است هر کجا درشام
(هلال عیددر آن ابر تیره می جویم )

توسنگ خوردی و با سنگ من زمین خوردم
مگر ز لاله سنگی دمی تو را بویم

اگر ز بزم جفا تا خرابه میگریم
مسیر آمدنت را به گریه می شویم

موسی علیمرادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا