کوچه

می شَوَم دلتنگ، مانندِ هوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم از ماجرای کوچه ها

کودکی بودم که با غُربت دلم پیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها

نَفس

شب ها که گرمِ اشک و مناجات می شویم
قَدری شبیهِ مادرِ سادات می شویم

از نورِ فاطمه به سحر فیض می بَریم
تا مُعتکف به کُنجِ خرابات می شویم

پای عشقِ

تو غصّه خوردی، ما که غَمخواری نکردیم!
تو ناله کردی، ما که دِلداری نکردیم!

یک شب اسیرِ رنجِ بی خوابی نبودیم!
از دوریِ تو گریه و زاری نکردیم!

بهار

لطفِ پروردگار را خواهم
یک نسیم از بهار را خواهم
خلوتی در کنار را خواهم
دوری از روزگار را خواهم

روحِ صَلات

 وصفِ آن کَس که نگُنجد به دهان فاطمه است
مدحِ آن زن که خُدا کرده بیان فاطمه است

روزِ مَحشر که خَلائِق همه حِیران هستند
آنکه بَر ماست فقط دل نگران فاطمه است

عَطرِ جَنَّت

تا ابد هر دو جهان بر سرِ خوانِ زهراست
عَطرِ جَنَّت زِ دَمِ مُشک فشانِ زهراست

سِرِّ مَستورِ خُدا کیست بِجُز کُفو علی؟
سَندِ مُعتبرم قبرِ نهانِ زهراست

تحمّلِ هجران

در عاشقی, تحمّلِ هجران به من رسید
سرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید

کشتیِ دل, به نیل و فراتم به گِل نشست
از دوری ات, دو دیده ی گریان به من رسید

یا رسول الله

گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را
اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را

شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی
وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را

گذر کردی

شب و روزم همه با از تو شنیدن سپری شد
عمرم ای دوست به روی تو ندیدن سپری شد

همه گفتند زِ بازار گذر کردی و رفتی
دیده ام کور شد و وقتِ خریدن سپری شد

زهر معتمد

شانه به درد زلف پریشان من نخورد
مرهم به درد چاک گریبان من نخورد

از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جان من نخورد

آهِ مظلوم

شیعه هر جا قدم که بر دارد
به کفِ خود دو تا گُهر دارد

با کتابِ خدا و اهلُ البِیت
آسمانی است, بال و پر دارد

دَرگهِ سلطان

ما آبرو زِ دَرگهِ سلطان گرفته ایم
سرمایه ی محبّت و ایمان گرفته ایم

ما سائلانِ کوی امامِ کرامتیم
روزی زِ دستِ شاهِ خراسان گرفته ایم

دکمه بازگشت به بالا