لب تشنه بود

لب تشنه بود , تشنة یک جرعه آب بود
مردی که درد های دلش بی حساب بود

پا می کشید گوشة حجره به روی خاک
پروانه وار غرق تب و التهاب بود

گریه می کنم

 

تا تل زینبیه و گودال قتلگاه

تا خیمه ها قدم به قدم گریه می کنم

با علقمه به یاد لبت آب می شوم

با روضه های مشک وعلم گریه می کنم

محراب شکسته

محراب ابروان تو را برگزیده اند

شمشیرهای تشنه برای سجودشان 

طوفان خون به پا شده در بین قتلگاه

دورو بر تنت ز قیام و قعودشان 

دکمه بازگشت به بالا