شعر مصائب اسارت شام

بگذار بگذریم…

هر چند پای بی رمق او توان نداشت

هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

جز گیسوان غرق به خون روی نیزه ها

در آتش بلا به سرش سایه بان نداشت

آیا به جز حوالی گودال, ساربان

راهی برای رفتن این کاروان نداشت؟

یک شهر چشم خیره به … بگذاربگذریم

شهری که از مروّت و غیرت نشاننداشت

آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود

اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت

دیگر لب مقدس قرآن کربلا

جایی برای بوسه‌ی آن خیزران نداشت!

 یوسف رحیمی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. شعری در مدح امیرالمومنین و ذم خلفا ثلاثه

    عاشق دلدار توام وارده
    توف حریمت بمن زار ده
    درحرم دوست خدا را ببین
    قبلگـــــــــــه قبلنما را ببین
    کعبه که زایشگه آن معتلیست
    قبله به دنبال سرای علیست
    سگ به نمک زار شود پاک پاک
    من زپلیـــــــــدی چه بــــــــــاک
    ای نجفت ارض نمک زار من
    طوف حریمت بدل زار من
    گرچه سگ را به نجف راه نیست
    کلب سرای تو شدن عار نیست
    خواهم زغمت تب کنم
    خضم تورا من به زبان سب کنم
    خرمگس سفره چه نالایق است
    جای نبی بر مسند شاهانه است
    وای به ملکی گه گدا شه شود
    اصل جهالت الم ره شود
    وای به ملکی که به دلال خر
    قدرو بها داده شود بی ثمر
    مادر من نعره حیدر کشید
    تاکه قدمهام به دنیا رسید
    آمدن و رفتن من با ولیست
    در دم آخر به لبم یاعلی است
    اگه دوست داشتین بزارین داخل وبتون یا علی مدد


    سلام عليكم سيد بزرگوار
    خيلي ممنونم از شما و شعرتان در وبلاگ قرار گرفت
    انشاالله در راه خدمت به اهل بيت عليهم السلام موفق باشيد
    يا علي مدد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا