با اینکه در حوالی چشمم ندارمت
اما هنوز کنج دلم دوست دارمت
یک روز شانه های خودت را به من بده
تا عاشقانه ثانیه ای سر گذارمت
با اینکه در حوالی چشمم ندارمت
اما هنوز کنج دلم دوست دارمت
یک روز شانه های خودت را به من بده
تا عاشقانه ثانیه ای سر گذارمت
تا کی در انتظار خودت می گذاری ام ؟!
آقا بدون لطف تو در بی قراری ام
هر روز بی تو روز عذابی برایم است
از فکر روز بی تو سپردن فراری ام
ما بر سـرِ سـفره ات, نمـک گــیرشدیـم
با لقمه ی لطف و رحمتت, ســیر شدیم
با این همه چون تــورا نـدیـدیـم ,آنـقـدر
خوردیم غــم فــــــــراق , تا پـــیر شدیم
حمید رضا نوری
هر شب میان هیئت تو فکر می کنم
آقا به صبر و طاقت تو فکر می کنم
ما را شکسته طعنه ی طوفان روزگار
دارم به استقامت تو فکر می کنم
دلم گرفته ز یارم خبر نمی آید
چرا خزان جدایی به سر نمی آید
به راه آمدنت خشک شد دو چشم ترم
چرا مسافر من از سفر نمی آید
کسی که عادتش احسان سجیعه اش کرم است
چرا سراغ من محتضر نمی آید
در این دیار که عشاق تو فراوانند
دگر غلام تو مد نظر نمی آید
چه در زمان فراق , چه از وصال از ما
به غیر نوکریت بیشتر نمی آید
شاعر؟؟؟
دستم اگر رهــــا بکنی یار مـــــــــی شوم
در قتلگــــــــــاه یاور دلدار مـــی شـــوم
دشمن نشسته عمه, روی پیکــــر عمــــو
رخست اگر دهی سپر یار مـــی شــوم
بی جهت منتظرم , مطمئناً اینجایی
ما کنار تو نه , انگار تو پیش مایی
آنکه بیناست به دنبال شما می گردد
از خدا حاجت کور است فقط بینایی
وقتی که تو نیستی سراسر سردیم
پاییز و بهار ,وجودت زردیم
ای عقربه ها!باِیستید او چون نیست
از دَق دَقِ این دقیقه ها دِق کردیم
آه آقا !ببین ستاره شدم
از غم و زخم,استعاره شدم
بس که تیر از مژه زدی بر من
مثل شعرم چهارپاره شدم
تا کی اینگونه بماند دل ما آقاجان؟
-عاشق و فارق و درگیر و جدا-آقا جان!
بی سبب نیست اگر فصله ها کم نشدند!
صاف و صادق نشده سینه ی ما آقاجان
پابرهنه شد به میدان رد
داد میزد عمو رسیدم من
دست من هست پس نبر دیگر
تیغ زیر گلوت رسیدم من
شاید او آمده و بار دگر برگشته
وای بر حال من و تو که اگر بر گشته
نصف یک روز در این شهر اقامت کرده
سر شب آمده و وقت سحر برگشته