صدا زدم سر سجاده ی دعا، زهرا
چرا که هست به ما حجت خدا زهرا
همینکه ناله زدم یاد روضه ها، زهرا
میان شعله، درِ خانه سوخت، یا زهرا
شعر شهادت اهل بیت
دعا کنید دگر فرصت مداوا نیست
دعا کنید که جانی به جسم مولا نیست
تمام زهر اثر کرده بر تنش اما
به سینه اش اثری غیر زخم دنیا نیست
زینب از هجرِ علی دلهره داشت
سفره انداخت ولی دلهره داشت
نمک و نان جو در سفره که چید
گریه کرد و به تعارف نکشید
خون ابوتراب که بر صورتش چکید
فریاد جبرییل به گوش زمین رسید
گوشینماند در همهیشهر ؛ آن سحر
جُزاینکهصوت”قَدقُتِلَالمُرتَضی”شنید
میزنم می، میکشم هو ساقی کوثر علی
میشود روز جزا با عشق تو محشر علی
ابروی تو قاب او ادنای پیغمبر علی
حب تو تنهی عن الفحشاء والمنکر علی
من کیم خاک قدوم میثم و قنبر علی
ای عبای وصله دارت فوق دستاویزها
دستهایت روح بخش دشت ها، جالیزها
عاشقانت را چه کاری با شراب سلسبیل
تشنه ی جام تواند این “ازعطش لبریزها”
امشب چنان ایتام کوفه بی قرارم
اندازه سی سال میخواهم ببارم
چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید
من به وصال فاطمه امیدوارم
تنها دلت نبود كه شوق شفا نداشت
حتي طبيب هم به شفايت رضا نداشت
حق ميدهم كه ديده بدوزي به راه مرگ
دنياي بعد فاطمه ديگر صفا نداشت
لیله القدر مرا هست علی قرص قمر
گشته ذکر لب من ناد علی تا به سحر
ها علیًُ بشرًُ کیف بشر ذکر دگر
که ای خدایا به علی از سر جرمم بگذر
امشب چنان ایتام کوفه بی قرارم
اندازه سی سال میخواهم ببارم
چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید
من به وصال فاطمه امیدوارم
تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین
بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی باسرش اُفتاد زمین
شب رسید و سکوت سنگینی
به هیاهوی شهر حاکم شد
با کمی نان به سمت نخلستان
مردی از جنس نور عازم شد