شعر شهادت اهل بیت

یا زهرا

آتش در بی مهابا عمر زهرا را گرفت
دود این آتش تمام اهل دنیا را گرفت
ضربه ی سیلی جوان مرتضی را پیر کرد
ضربه ای که روشنی چشم حورا را گرفت

مادر

از در رسید درد و نشان مرا گرفت
صبر از دلم ربود و عنان مرا گرفت

گریه امان نداد کمی درد و دل کنیم
در این سه ماهه اشک، زبان مرا گرفت

وای مادر

پسر ارشد زهرا و قرارش بودم
هشت ساله شدم و گرد مدارش بودم

شانه ام بود عصایش که به من تکیه دهد
هر کجا رفت، علی وار کنارش بودم

فی امان الله

رزق معراج علی، معراج رفتی بی علی
دیدی آخر من شدم محتاج، رفتی بی علی

کوچه ها از ازدحام دشمنان خلوت شده
یک مدینه از شکایت های تو راحت شده

دخیل عشق

دخیل عشق را هر کس به پای یار می بندد
یقیناً راه دل را بر روی اغیار می بندد

طریقِ “وصل” را بی زخم رفتن از محالات است
چه خوشبخت است آن که بر کف پا خار می بندد

یا الله

آشیان سوخته را بال و پری نیست که نیست
خانه باقیست وز آن خانه دری نیست که نیست
درد این است که از حضرت خاتم تنها
یک اثر ماند که از او اثری نیست که نیست

زهرای من

تنها شديم گر چه به ظاهر خدا كه هست
نفرين نكن به خاطر حيدر دعا كه هست

مرگ از خدا براي چه دائم طلب كني
ديگر نخواه مرگ خودت را شفا كه هست

وای مادرم

رفتی و آب شدنم رو ندیدی
بابا بی تاب شدنم رو ندیدی
چشم زخمیم دیگه رو هم نمیاد
شبا بی خواب شدنم روندیدی

باورش سخت است

باورش سخت است یک زن را چهل نامرد مرد
بر در خانه به جرم با علی بودن زدند

باورش سخت است اما عاشقان باور کنید

ناجوانمردنه زهرا را در آن برزن زدند

فاطمه جان

میکُشی آخر سر با غم خود حیدر را
میکِشی فاطمه جانم نفس آخر را

شب نکن روز مرا روبه روی من دیگر
روی خورشید رُخ خود نکش این معجر را

بضعه منی

همه امور جهان تحت اختیارت بود
ملک به گرد تو هر لحظه بی قرارت بود
از آن زمان که گمانم علی کنارت بود
زمین خاکی ما چشم انتظارت بود

بزم روضه

هر زمانی این دلم میلِ به جنت می کند
فاطمه من را به بزم روضه دعوت می کند

حاجتم را هرکجا بردم جوابم کرده اند
حاجتم را حضرت زهرا اجابت می کند

دکمه بازگشت به بالا