احمد شاكري

جانم حسین

تا میان کوچه من را نیمه جان انداختند
خاطرم را یاد بانویی جوان انداختند

موی من می‌سوخت‌، یا زهرا، حرامی‌های شهر
روضه‌هایت را به یادم ناگهان انداختند

علي اكبرم

بايد از هر سر اين دشت علي بردارم
هر كجا مي روم آخر علي اكبر دارم

چند باري وسط راه زمين گير شدم
چون كه بايد ز تو هر نقطه كمي بردارم

یا قاسم ابن الحسن(ع)

به نسيمي كه از آن عطر تنت مانده هنوز
روضه هاي تو و زخم بدنت مانده هنوز

اين همه زخم ،تو يك آه نگفتي اما
روي لب هات دَم يا حسنت مانده هنوز

هجوم به خانه

شكسته شد در و اي واي خانمم افتاد
هجوم لشكر و اي واي خانمم افتاد
مسير معبر و اي واي خانمم افتاد
نگاه دختر و اي واي خانمم افتاد

حضرت دريا

قبله گاه تمامی دلها
لشکر عشق حضرت سقا

دستهایی به استقامت کوه
چشم هایی به وسعت دریا

مجال تماشا

دیگر بساط روضه ی او پا گرفته بود
اشکش از او مجال تماشا گرفته بود

در خیمه مانده بود نبیند برادرش
در خیمه نذر روضه ی زهرا گرفته بود

غبار غم

خدا کند به دلت آب هم تکان نخورد
نشسته ام غباری به پلکتان نخورد

تو خوب باش فدای سرت، سر زینب
تو باش باغ دلم سیلی از خزان نخورد

غروب غربت

در غروب غربتت این بار گیر افتاده ام
در شکار عشقت آهو وار گیر افتاده ام

گفته بودم کج کنی راه و از اینجا رد شویم
آه می ترسم در این آوار گیر افتاده ام

نقشه هاي شوم

بانگ غریبیت همه جا جار می زند
غربت برای غربت تو زار می زند

هرکس برای آمدنت نقشه می کشد
هرجای شهر یک دل بیمار می زند

فصل الخطاب

خدا نشست که از رخ نقاب بردارد
ز خود کنایه ی فصل الخطاب بردارد
زچشم عالم امکان حجاب بردارد
حجاب از ازل بوتراب بردارد
برای این همه لب تشنه آب بردارد

آسمان گستر

به میزان گران سنجی از این بهتر نمی آید
دگر مانند حیدر آسمان گستر نمی آید

به سوی کعبه دیگر من نمازم را نمی خوانم
که زیبا قبله ای آمد و زیباتر نمی آید

دکمه بازگشت به بالا