شعر وروديه كربلا

غروب غربت

در غروب غربتت این بار گیر افتاده ام
در شکار عشقت آهو وار گیر افتاده ام

گفته بودم کج کنی راه و از اینجا رد شویم
آه می ترسم در این آوار گیر افتاده ام

کاش مادر بود تا ناز غمت را می خرید
من که در این ورطه ی تکرار گیر افتاده ام

بیخودی دور سرت می چرخم و می بویمت
من در این حالت هزاران بار گیر افتاده ام

فکر کن من را میان چشم های کوفیان
دست یک نامحرم بیمار گیر افتاده ام

تازه عباسم نباشد پیش چشمان همه
با قدی خم در دل بازار گیر افتاده ام

تازه اکبر هم نباشد تا بگیرد دست من
فکر کن با چشم های تار گیر افتاده ام

یا تصور کن مرا روزی کنار حرمله
من که در این فکرها بسیار گیر افتاده ام

فکر کن باید سوار محملی عریان شوم
در کنار شمر در این کار گیر افتاده ام

احمد شاکری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا