اشعار اسارت

سنگ جفا

 

در شهر کوفه اندکی بوی خدا نیست

بر پشت بام هایش به جز سنگ جفا نیست

اهداف سنگ هایی که می آید تو هستی

حتی یکی از سنگ ها هم در خطا نیست

سر به محمل

چون دگر فریاد طفلان را شنید

از حرم تا قتلِگه فریاد دید


ای خدا زینب از این غم پیر شد
 

مو سپید از ماتم آن شیر شد

باورت می شد …

باورت می شد ببینی خواهرت را یکزمان

دست بسته, مو پریشان, مو کنان,مویه کنان 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ینامحرمان 

دکمه بازگشت به بالا