اشعار اسارت

خاکسار زینب

فهمهرکس که رسیده خاکسار زینب است

قلبما گر درد دارد بی قرار زینب است

چشمما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد

مثلچشمه, چشم شیعه اشکبار زینب است

به عشق ورزیدن

تویی که شهره شهری به عشقورزیدن

تویی که منتخبهستی به نیزه سر دیدن

بگو برای من ازخاطرات خود بانو

کنار مقتل عشق وگلو و بوسیدن

روزگار اسیری

روزگاراسیری زینب

مثلشبهای شام تاریک است

کوچهپس کوچه های اینجا هم

مثلشهر مدینه باریک است 

به روی نیزه

به روی نیزه راسی خون چکان است

به گردش دختریگریان دوان است

ز دامانش کشدشعله زبانه

تنش اماج زخم وتازیانه

ای دلاور

ای دلاور که برسر نی سواره می آیی

ماه زینب که بین 17 ستاره می آیی

بار دیگر توان بده قلب زار خواهر را

با لب خشک خود بخوان آیه های کوثر را

مثل شبهای شام

مثلشبهای شام تاریک است

کوچهپس کوچه های اینجا هم

مثلشهر مدینه باریک است

مردمانشبه جای دسته ی گل

این کوفه

چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟

تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه

چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من

به دستهای زن و طفل و مرد این کوفه

لحن خطبه های تو

ای لحن خطبه های تو شیواتر از همه

مضمون جمله های تو گویاتر از همه

تعریف داغ در نظرت جور دیگری ست

ای کربلا به چشم تو زیباتر از همه

زخمی زنجیرم

زخمی زنجیرم کبود بی شمارم

بر شانه هایم زخمهای کهنه دارم

همشیره خورشیدم و بانوی نورم

هر چند که در پنجه گرد و غبارم

کوفه رفتن

کوفه رفتن به خدا, حال دگر می خواهد

زینبت, کسب اجازه به سفر می خواهد

چاره ای نیست وَ باید بروم ای گل من

خواهرت می رود و سایه سر می خواهد

غروب تنهایی

غروب بود و زنی بی قرار , تنها بود

زنی ز داغ برادر فکار , تنها بود 

غروب بود و زمین سرخ بود و باد سیاه

زنی حزینه و بی غمگسار , تنها بود 

به روی نیزه ها

دیدم به روی نیزه ها بال و پرت را

دیدم به صحرا اربا اربا پیکرت را

دیدم به سرعت آمدند و دوره کردند

دیدم گرفتند اشقیا دور و برت را

دکمه بازگشت به بالا