اشعار مذهبي

عيار شيعه

زمین لبخند زد صد شاخه گل از خار بالا رفت
کنار برکه وقتی از بلندی یار بالا رفت

خودش را باخت خورشید از خجالت آب شد وقتی
علی(ع) با نور فوق العاده و سرشار بالا رفت

ليلاي حرم

ما را نظر دوست خدا باورمان کرد
با یک صلوات از دگران برترمان کرد
ذکر صلواتی که خدا هدیه به ما داد
ذکریست که همسفرۀ پیغمبرمان کرد

ما با حسينيم

ما زیر دین خامس آل عبائیم
شکر خدا دیوانه کرببلاییم
زیر علامت داد زهرا نان ما را
در بهترین نقطه ازین عالم گداییم

حضرت ابوطالب

از دین ابراهیم تا دین محمد
یکتا پرستی پا به پا همراهش آمد

یک بار هم بر بتکده سر خم نکرده
یک بار هم سجده نکرده جز به ایزد

ظهور حق

به یمن مقدم او خانه‌ی کعبه منور شد
ظهور حق تعالی بر خلائق صد برابر شد
چنان صبح ازل پیشی گرفت و از همه سر شد
که او اول شد و هرچه به جز او بود آخر شد

ولي الله

دفتر وصف تو یک عمر روایت دارد
بردن نام تو هم حکم عبادت دارد
در مقام تو همین نکته کفایت دارد
که خدا نیز به نام تو ارادت دارد

اشك فشان

دوباره خون شده قلبت دوباره تر شده چشمت
چقدر غمزده چون شام بی‌سحر شده چشمت

دو ماه در غم اجداد و بعد در غم مادر
و امشب اشک‌فشان غم پدر شده چشمت

مجال تماشا

دیگر بساط روضه ی او پا گرفته بود
اشکش از او مجال تماشا گرفته بود

در خیمه مانده بود نبیند برادرش
در خیمه نذر روضه ی زهرا گرفته بود

آه حسینم

مرگ من بود دمی کز تو خبر آوردند
به همه عضو تنم درد و شرر آوردند

من همان روز ز جان دست کشیدم که اینجا
تحفه…پیراهنی از راه سفر آوردند

کبوتر هستم اما

کبوتر هستم اما پر ندارم
ز پر جز مشت خاکستر ندارم

اگرچه روی سر معجر ندارم
ولی هرگز مگو دختر ندارم

گفتم ای مرد


گفتم ای مرد در این وادیه من تنهایم

بزنی یا نزنی  منکه خودم  می‌آیم

تو عرب هستی و من دخترکِ  نوپایی

صورتم را که زدی, ضربه مزن برپایم

دکمه بازگشت به بالا