جواد حیدری

مشکل گشا

بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند

خلق می گویند این سقا خدایی می کند

گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش

اوست دائم با دل من آشنایی می کند

نیست مادر

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

نیست

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

دوبیتی

امیر بى قرینه کى مى آیی؟
کشم ناله ز سینه کى مى آیی؟
عزیزم فاطمه س چشم انتظاره
سحر خیز مدینه کى مى آیی؟

آیا به گدای شهر

آیا به گدای شهر جا خواهی داد؟

با دست خودت به ما غذا خواهی داد

بدتر ز جذامیان مریضی داریم

آیا تو به درد ما دوا خواهی داد

خاکسار زینب

فهمهرکس که رسیده خاکسار زینب است

قلبما گر درد دارد بی قرار زینب است

چشمما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد

مثلچشمه, چشم شیعه اشکبار زینب است

مثل تو مولا

غربت هیچ کسی مثل تومولا نشود

گره بی کسی تو به خداوا نشود

نیست یک خواهر غمدیدهپرستار شما

هیچ کس هم قدم زینب کبری نشود

نیست مادر

نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام

نیست تا این که دهد آن مهربان دلداریام

می رود از حال و خواب از چشم هایم میرود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

غربت زینب (س)

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهرباندلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایممی رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

ما غلام حسنیم

تشنه قطره ای از کوثر جام حسنیم

همه محتاج عنایات مدام حسنیم

به خدا شیعه و مأموم حسن بود حسین

ما غلامی زغلامان غلام حسنیم

زمین عشقبازی

مسیرعشق بازان سوی یار است 

زمین عشق بازی کوی یار است

به هرجان بنگری بینی خدا را

که دائم در تجلی روی یار است

                         

نشانی نیست

زکاروان سفر کرده ام نشانی نیست

برایگفتن درد دلم زبانی نیست

برایاین که به کوی حبیب خود برسم

منغریب چه سازم که کاروانی نیست

دکمه بازگشت به بالا