حسینیه حدیث اشک

سالار زینب

ای تشنه ای که شرح غمت در بیان نبود
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود

ناراحتم زیاد نماندم کنار تو
شمر آمد و برای نشستن زمان نبود

دل مضطرم

بغلم کن که دل مضطر من آشوب است
من اگر سر بدهم قبل تو حالم خوب است

بس کن اینقدر به پیراهن خود چاک نزن
صورت سوخته ات را به روی خاک نزن

سالار زینب

دچارتم توام دچار منی
معلومه خیلی بی قرار منی
معلومه از نگات به قلب صحرا
یه امشبو فقط کنار منی

شب اخر

شب آخر است امشب شب اخر من و تو
چه قیامتی ست اینجا شده محشر من و تو

برویم دربیابان بکَنیم هرچه خار است
نگران بچه ها شد دل مضطر من و تو

حسین من

دچارتم توام دچار منی
معلومه خیلی بی قرار منی
معلومه از نگات به قلب صحرا
یه امشبو فقط کنار منی

پشت دروازهء ساعات

سخت بود همسفر نیزهء اعدا شدنم
سخت تر بهر سفر بی تو مهیّا شدنم

پشت دروازهء ساعات به من سخت گذشت
حائل سنگ جفا بر سر سقا شدنم

الشام الشام الشام

اینجا همه کورند و از آیات می‌گویند
خورشید را حتی چراغی مات می‌گویند
این سرزمین تیره را شامات می‌گویند

یا زینب

دور محمل چه شلوغ است مکافات شده
قافله وارد دروازه ساعات شده

سنگ در دست رسیدند و خوش امد گفتند
بین هر کوچه ای از آل علی بد گفتند

دل بیقرار

دل بیقرار، دیده ز دل بیقرارتر
جز تو ندیده ایم در عالم نگارتر

دل دل نمی کنیم که دلداده ات شویم
چون بوده بر غمت ز ازل. دل، دچارتر

یا حسین(ع)

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

بنت الحیدر

زینب که محضرش قد افلاک تا شود
حقش نبود همسفر مست ها شود

آنکه علی نشسته دوزانو برابرش
حقش نبود سنگ بریزند بر سرش

عزیز مادر

همین که کرد تجلی رخ منور تو‌.
به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو

خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب..
تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو

دکمه بازگشت به بالا