حمید قلی زاده

شمیم تربتتان

شمیم تربتتان برده از سرم  هوشم

به شوق وصل حرم مثل چشمه می جوشم

حریم وصحن وسرای تو آنقدر زیباست

که باغ و روضه ی رضوان شده فراموشم

به پای بیرق روضه

به پای بیرق روضه اگر که سینه زنم

غلام درگه ارباب و شاه بی کفنم

 ز روضه روزی خود را همیشه می گیرم

به اشک و آه و به گریه همین نفس زدنم

درملک عشق

درملک عشق یوسف کنعان زینبی

شمس الشموس و بدر درخشان زینبی

وقت اذان عشق نمازش به کربلاست

ای روح کعبه قبله ی ایمان زینبی

گل جمال تو

گل جمال تو سرخ و چو ارغوان دیدم

میان خون بدنت را چه ناتوان دیدم

مگرنه اینکه فرات مهر مادرت بوده

تو را کنار شریعه ز تشنگان دیدم

کشت زینبت

این رفتن و نیامدنت کشت زینبت

هرم عطش وسوختنت کشت زینبت

دشت لبت کویر شد از تشنگی حسین

این خشکی لب و دهنت کشت زینبت

حرم تا قتلگه

حرم تا قتلگه را خواهرت دید
به زیر خنجر تیز حنجرت دید
لب عطشان وتشنه , نیمه جانی
تمام لحظه ها را مادرت دید

دکمه بازگشت به بالا