شعر گودال قتلگاه

کشت زینبت

کشت زینبت

این رفتن و نیامدنت کشت زینبت

هرم عطش وسوختنت کشت زینبت

دشت لبت کویر شد از تشنگی حسین

این خشکی لب و دهنت کشت زینبت

رود فرات روی تنت موج می زند

این زخم های سرخ تنت کشت زینبت

دق مرگ می شوم به نفس های آخرت

سنگین نفس نفس زدنت کشت زینبت

بر روی  تل خاکم ودیدم میان خون

شمشیرو دست وپا زدنت ,کشت زینبت

غوغا شده کنار تو از نیزه دارها

تاراج وغارت کفنت کشت زینبت

برسینه ات نشست وشکست استخوان تو

در زیر دست وپا بدنت ,کشت زینبت

مردم ز بسکه پنجه به گودال می کشی

غلطان و زیرو رو شدنت کشت زینبت

آغشته گشت چادر مادر به خون تو

این روضه های دل شکنت کشت زینبت

انگشترت کجاست سلیمان کربلا

در دست ساربان یمنت کشت زینبت

بالا نشسته ای و دلت پیش کاروان

بر روی نیزه آمدنت کشت زینبت

شهر مدینه بود دیارت غریب من

شد دشت کربلا وطنت کشت زینبت

آغوش خواهرت به لباس تو دل خوش است

در شام پاره پیرهنت کشت زینبت

حمید  قلی زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا