رضا رسول زاده

مرد غریب

بابا رضا بیا نفس آخر من است

سوزان میان تب همه ی پیکر من است

تا آه می کشم ز لبم لاله می چکد

یک باغ سرخ رنگ به دور و بر من است

بدن کبود

پاییزی است حال و هوای جوانی ات

طوفان غم رسیده که سازد خزانی ات

تاثیر کرده زهر به اعضای پیکرت

چون لاله ای نموده تو را ارغوانی ات

حسرت دیدار

نیش و کنایه هاست که از یار می خورم

از دست یار زهر شرر بار می خورم

اصلا به جنگ و نیزه و لشکر نیاز نیست

وقتی میان خانه ز دلدار می خورم

طفل خرابات

سرت به دامن این شاهزاده افتاده

به دست طفل خرابات باده افتاده

 

کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من

کنار رأس تو بی استفاده افتاده

 

مراعات کنید

باز روی سر تو ریخته اند

شعله پشت در تو ریخته اند

گریه ات را که بهانه کردند

باز هم حمله شبانه کردند

پیرمرد غریب

شهر مدینه باز فضایش گرفته بود

تاریک و سرد و آب و هوایش گرفته بود

حرمت شکسته گشت دوباره ز یک غریب

مردی که شعله بین سرایش گرفته بود

اعتبار

وقتی که نیستی تو بهارم بهار نیست 

وقتی که نیستی تو به دلها قرار نیست 

این روزهای تلخ که بی تو به شب رسند 

آهسته مردن است دگر انتظار نیست 

وقت زیارت

از بس که ریخت شب به شب اشک زلال ما

 

یوم العزا شده همه ایام سال ما

 

عاشق نگشته ای که ببینی چه می کشیم

 

پروانه شو , بسوز , رسی تا به حال ما

 

تسلی

 

ما آه سرد از دل مضطر کشیده ایم

 

بار فراق با مژه ی تر کشیده ایم

 

همساز روزگار به عشق تو بوده ایم

 

از دوری تو رنج مکرر کشیده ایم

 

وقت زیارت

 

از بس که ریخت شب به شب اشک زلال ما

 

یوم العزا شده همه ایام سال ما

 

عاشق نگشته ای که ببینی چه می کشیم

 

پروانه شو , بسوز , رسی تا به حال ما

 

شیر رسول خدا

 

تویی که شیر رسول خدایی ای حمزه

تو نیروی سپه مصطفایی ای حمزه

اگر چه سنبل اسلام ذوالفقار علیاست

تو هم به تیغ خودت فخر مایی ایحمزه

خاک غریب

 

بوی غم بوی عزا دارد بقیع

غربتی بی انتها دارد بقیع

اشک زهرا روی خاکش ریخته

روز و شب حال بکا دارد بقیع

دکمه بازگشت به بالا