شعر روضه امام صادق ع

غم فراق تو

به یُمن هجر ز محصول اشک سرشارم

بدون گریه شبیه درختِ بی بارم

دعای ریگِ بیابان همیشه پشت من است

کویر ، معترف است اینکه خوب می بارم

حکم ولا

کسی که حکم ولا از خود پیمبر داشت

دلی شبیه بهشت خدا معطر داشت

کسی که نور نگاهش زلال باران بود

میان قاب دو چشمش همیشه کوثر داشت

شرم را خوردند

حُرمت کاشانه ات بین هیاهوها شکست
درب خانه با هجوم‌خیل زالوها شکست
در همان‌شهری که روزی دست و بازوها شکست

شرم را خوردند , پس از آن حیا قِی کرده اند
سوی بیتت نا مسلمانان هجوم آورده اند

غریب و بی کس و تنها و بی هوا بردند

غریب و بی کس و تنها و بی هوا بردند

عزیز فاطمه را نیمه شب کجا بردند

شدند از در و دیوار وارد و او را

غریب از سر سجادهء دعا بردند

در هجره ام مقابل چشمان مادرم

در هجره ام مقابل چشمان مادرم

در سجده بودم و لگدی بر سرم نشست

این غم کجا برم, به که گویم که بی حیا

با ناسزا به فاطمه, بال و پرم شکست

اینکه اینگونه میکِشی نامرد..

ای که هستی رئیس مذهب ما

چقدر حوزه ات مسلمان ساخت

گوشه از کلاس درس شما….

نفست جابر بن حیان ساخت

مراعات کنید

باز روی سر تو ریخته اند

شعله پشت در تو ریخته اند

گریه ات را که بهانه کردند

باز هم حمله شبانه کردند

روضه میخواند …

 

آب و هوای شهر پیغمبر غم انگیز است

آقای شیعه هم دلش از غصه لبریز است

آقای مظلومی که اوج مهربانی هاست

تنها دلیل گریه های آسمانی هاست

هیزم

 

دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای

دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای

چقدر مردم پست مدینه نامردند

دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند

صدای ناله

دوباره شهر مدینه غروبی از غم شد

که آتشی به در خانه باز مَحرم شد

به پشت این در خانه چه ازدحامی شد

دوباره حَجمه ی دشمن به فکرماتم شد

گریبان

 

ناگهانزلفِ پریشان تو را میگیرند

سرسجاده گریبان تو را میگیرند

 

تو دراین خانه بنا نیست که راحت باشی

چندهیزم سر و سامان تورا میگیرند

 

مسیر پای برهنه

 

مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد

میان راه , تن تو بی اختیار بیفتد

 

تو را خمیده خمیده میان کوچهکشیدند

که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد

 

دکمه بازگشت به بالا