شعر روضه حضرت رقيه

یا بنت الحسین(ع)

وقتی که شده فاطمه الگوی رقیه
داده ست فلک تکیه به زانوی رقیه

ماه ست گدای سر بازار نگاهش
خورشید بود مشتری کوی رقیه

بوي سيب

آه از این راه که نیرویِ مرا با خود بُرد
داد از این حلقه که بازویِ مرا با خود بُرد

جایِ بازیِ من آغوشِ عمو جانم بود
رفت با مَشک و هیاهویِ مرا با خود بُرد

بلا كشيده

بلا کشیده فقط از بلا خبر دارد
هرآنکه شد به بلا مبتلا خبر دارد

فقط سه ساله کبود است جای جای تنش
فقط رقیه از این ماجرا خبر دارد

دختر شاه

دختر شاهم و زیبایی دنیا با من
شاه بانوی شکوه غزل دریا من
ماه ، هرشب به خدا خواب مرا می بیند
غیر آغوش اباالفضل ندارم جا من

تكيه گاه

بابا همینکه دخترکت بی پناه شد
بعد از هجوم اسیرِ غمِ یک سپاه شد

از قتلگاه، تا به خرابه مرا زدند
دور از نگاهِ تو همه جا قتلگاه شد

دلي پر شراره

چشمش به راه بود وشبی پر ستاره داشت
رویش به ماه بود و غمی بی شماره داشت

ازآه جانگداز ،گلویش گرفته بود
از داغ روی داغ دلی پر شراره داشت

آه اي پدر

كم آمده است مرغ دلم آب و دانه اش
خال لبت كجاست كه گيرم نشانه اش

دستت نرفت در كمرم آنقدر كه شمر
پيچيد دور گردن من تازيانه اش

گوشه ي ويرانه

آنقدر ناله زدم تا که طبق سر آورد
آنقدر گریه شُدم تا سَرت آخر آورد

دیشب عمه چقدر گریه کنارم می‌کرد
تا که از شانه‌یِ من مویِ مرا در آورد

گلبرگ لطيف

نه فقط خار به صحراي بلا زجرش داد
بلكه با كرب و بلا “كربـُبلا”زجرش داد

مقتل اين گونه نوشته ست كه “مٰاتَتْ كَـمِدْا”
بس كه آن طايفه ي “بي سر و پا” زجرش داد

بوي تنور

نزدیک شد، شمیم حضورش به من رسید
در این طبق چه بود که نورش به من رسید

شبها گرسنه بوده ام و نان نخواستم
حالا ز کوفه بوی تنورش به من رسید

ساحل نشين

تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت
کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت

با برادرها دلم خوش بود اکبر را زد و
از نگاهم آن عزیزِ ارباّ اربا را گرفت

بنت الحسين

پیکرش را کشید یک نامرد
سر او را گرفت دستی سرد
حس غیرت اجین شده با درد
خواهرش داد میزند برگرد

دکمه بازگشت به بالا