شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بنت الحسين

پیکرش را کشید یک نامرد
سر او را گرفت دستی سرد
حس غیرت اجین شده با درد
خواهرش داد میزند برگرد

حکم او داده شد , برو زینب
شمر آماده شد , برو زینب

راه دشمن به خیمه ها وا شد
سر یک گوشواره دعوا شد
تا سه ساله غریب و تنها شد
رد دستی بصورتش جا شد

این چه رفتار با یتیمان است ؟
نزنش بی حیا , مسلمان است …

لشکری که گرفت جانش را
پدرش را برادرانش را
لشکری که زد عمه جانش را
لکنت انداخته زبانش را …

مثلا یک نفر از آن “زجر” است
علت لکنت زبان , زجر است

روی صورت چقدر اثر مانده
جای انگشتر پدر مانده
با همان دیدِ مختصر مانده
خیره چشمان او به سر مانده

سوخته از سر و کبود از تن …
فکر کن دختر خودت اصلاً …

بین نامحرمان , زبانم لال
چشم ها , دختران , زبانم لال
صدقه , قرص نان , زبانم لال
حرمله آن میان , زبانم لال

ساقیِ شاه را نیازارد …
غیرت الله را نیازارد …

حمیدرضا محسنات

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا