شعر شهادت حضرت صدیقه طاهره

بال و پرش سوخت

الله اکبر! فاطمه بال و پرش سوخت
جان مدینه سوخت و پیغمبرش سوخت

الله شد محصور در الّا و لابد
زهرا ولایت داشت پای حیدرش سوخت

ذره ذره سوخت

ذره ذره سوخت و خاکسترش را جمع کرد
از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد

بیشتر محض رضای خاطر آئینه بود
این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد

فریاد زنم حُب اش را

گفتن از فاطمه یک عمر زمان می خواهد
صاحبان سخن از کل جهان می خواهد

حقش این است که فریاد زنم حُب اش را
حب او واجب عینی است ، اذان می خواهد

صاحب عزا

تویی که یاور و منّای احمدی سلمان
چرا به گریه فتادی، مردّدی سلمان
بیا به داخل خانه، خوش آمدی سلمان
چه خوب شد که سری هم به ما زدی سلمان
درست آمده ای! خانه ی علی اینجاست
درست آمده ای! این گرفته رو زهراست

آیینه مهر خدا

دیگر نمی آید کسی مانند زهرا
ماندم که رب بنویسمش یا بنده؛زهرا

کامل ترین آیینه مهر خدا بود
گاهی محمد بود و گاهی مرتضی بود

علت خلق ماسوا

علت خلق ماسوا زهراست
ستر ناموس کبریا زهراست

بر چهله نشینی احمد
آنچه دادند در حرا زهراست

فاطمه جان

فاطمه جان! غصه ام را بسکه تنها میخوری
بین خانه بی هوا، از این و آن پا میخوری

چل نفر آماده با هیزم میان کوچه اند
پشت در که می روی حتماً به دعوا میخوری

همسر پهلو شکسته

آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی
سردرد من ز ضربه سیلی نبود و نیست
کی گفته رنگ چهره من فرق کرده است؟
این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست

داغ زهرا

هرکه مرا با داغ زهرا آشنا کرد
خیرش قبولِ حق ، دلم را با خدا کرد

من دستبوسش می شوم تا روز محشر
هرکس مرا اینگونه بر او مبتلا کرد

اَفضل الاعمال

نیست کاری بهتر از خدمت برای فاطمه
نیست مُزدی بهتر از مزدِ عزای فاطمه
از تمامِ نوکری شد اَفضل الاعمال ما
قطره اشکِ ریخته در روضه های فاطمه

زهرای من

اصلا نیازی نیست
از بسترت پاشی
با درد پیش پای
همسرت پاشی

بلندای شب هجران

دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا
اگر جسمی پدید آید یقینا جان شود پیدا

به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل
شود آباد هر جا چشمه ایی جوشان شود پیدا

دکمه بازگشت به بالا