شعر شهادت حضرت عبدالله ابن الحسن

عمو حسین

پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا
نباشد او به پایان می رسد دنیای من اینجا

بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن
خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا

 حسن ختام

قربانیم راهی قربانگاه هستم
با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گفتم که بشناسید عبدالله هستم

عبد حسینم یادگار مجتبایم
جانم فدایت ای عمو دارم می‌آیم

جانم فدایت ای عمو

قربانیم راهی قربانگاه هستم
با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گفتم که بشناسید عبدالله هستم

از تبار شیران

گره ای در میان ابرو داشت
در دلش اضطرار عالم بود
هی به خود گفت می روم اما
گره دست عمه محکم بود..

عرض حاجت

بد شوم با هرکه در حق عمویم بد کند

سیل خواهم شد کسی راه تو را گر سد کند

میرسم پیشت اگر که غصه پیشامد کند

کِی شنیدی که کریمی سائلی را رد کند؟

ابن الکریمم

ابن الکریمم وپسرِ شاهِ بی حرم

از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم

من از تبار ِ شیرِ جمل هستم ای سپاه

ده ساله ام ولی ز رگ وخونِ حیدرم

غربت او

بهانه گیر می شوم عمو که آه می کشد
صدای آه او مرا به قتلگاه می کشد

غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است

رفت بی صبرانه

رفت بی صبرانه و ناگاه، کنج قتلگاه
شد رصد با چشم ِ صد گمراه، کنج قتلگاه

تا که فهمیدند نور چشم های مجتبی ست(ع)
تا شدند از کُنیه اش آگاه کنج قتلگاه-

مهربونی

چقدر توو حرف زدن مهربونی
تو مث بابام حسن مهربونی
توو مدینه به همه گفته بودم
بیشتر از همه با من مهربونی

خودش به دست خودش

خودش به دست خودش کودک،انتخاب شده
ستاره ای ست که هم سطح آفتاب شده

علی اصغرِ شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت
بر پیکر ارباب گوئیا کفن دوخت

تیری رسید و جسم عبدالله را هم
بر پیکر ارباب جای پیرهن دوخت

پسر نمیخواهی؟

مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟

چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟

دکمه بازگشت به بالا