آیینه یمرد جمل آمد به میدان
یک شیر دلمانند یل آمد به میدان
با سیزدهجام عسل آمد به میدان
ای لشگرکوفه! اجل آمد به میدان
آیینه یمرد جمل آمد به میدان
یک شیر دلمانند یل آمد به میدان
با سیزدهجام عسل آمد به میدان
ای لشگرکوفه! اجل آمد به میدان
عزیز من این قده اصرار نکن
مادرتم اومده , اصرار نکن
درسته مرد میدون نبردی
اما اگه بری و برنگردی
ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است
بند بند بدنت آه زهم واشده است
چه بلایی به سر صورتت آمدقاسم
وای این نیزه چه سان دردهنت جا شده است؟!
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است
تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است
مست مست مستم امشب چون حسن باباشده
که پس از او در دوعالم صاحب ما قاسم است
درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد
دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی
گرچه با افت و خیز تا میدان میروم … لا افارق عمی
توی ان خیمه ها هوا کم بود , نفسم تند می زند عمه
خیمه گشته برای من زندان می روم لا افارق عمی
این سنگ ها که دور و برت را گرفته اند
چون تیغ تیز بر بدنت جا گرفته اند
دیدند بی زره چو تن نازک تو را
با شدت تمام تری پا گرفته اند
از شوری چشم حسودان ترس دارم
بی نظم میبندم سرت عمامه ات را
آه ! ای کبوتر بچه ی مشتاق ِپرواز
محکم گرفتی توی دستت نامه ات را
کمتر از ساعتی بر او چه گذشته است خدا
که قدو قامت او دستخوش تغییرشده
سنگ باران شد و زیر سم مرکب ها رفت
پیش گویی عمو بود که تعبیر شده
قاسم است اینکه چنین دست به شمشیر شده
نوجوانی که به عشق تو حسین پیرشده
پر پرواز گشوده به دلش تاب نبود
حرفش این بود عمو رفتن من دیرشده
تا لاله گون بشود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی تنم بیشتر زدند
قبل از شروع رجز مشکلی نبود
گفتم که پسر حسنم بیشتر زدند
لبم بوی پدر دارد عمو جان
سرم شوق سفر دارد عمو جان
عمو تمام سنگها بر صورتم خورد
یتیمی درد سر دارد عمو جان
شاعر؟؟