احلی من العسل شده ای زیر سنگ ها
در خاک سرخ حل شده ای زیر سنگ ها
جسم تو مبتلای بلای عظیم شد
از زخم بی بدل شده ای زیر سنگ ها
شعر شهادت حضرت قاسم ابن الحسن
جسم تو چون سر زلف تو پریشان شده است
چون ستاره به تنت زخم فراوان شده است
سنگها بوسه گرفتند و دهانت بستند
زیر این غنچه خون آه تو پنهان شده است
السلام ای قاسم داماد یا ابن الکریم
مرد میدان , شاخه شمشاد یا ابن الکریم
همچو عباس و علی اکبر , حسین و مجتبی
پهلوان بودی تو مادر زاد یا ابن الکریم
جانِ من جانِ من ای جانِ حسن
باز کن چشم به دامانِ حسن
یک عمو نه پدری بابایی
یا کمی ناله حسن جانِ حسن
روی زمین ز بس که شده جا به جا تنت
پاشیده شد به وسعت کرب و بلا تنت
بوی گلاب می رسد اما تو نیستی
پرپر شده عزیز دل من, کجا تنت؟
عشق پدرت ریشه در من ز ازل دارد
در دفتر شاعر ها شه بیت غزل دارد
از کشته ی او باید پرسند ز بد مستی
شمشیر حسن انگار شیشه به بغل دارد
نصر من الله از حرم تکبیر پا شد
هنگام پیکار برادر زاده ها شد
ابن الحسن ابن الحسین کربلا شد
یا حضرت زهرا! حسن حاجت روا شد
تنت از بسکه به دور و برِ من پاشیده
مثل مومیست جدا گشته..به هم چسبیده
ناله ات زیرِ سم اسب مرا پیرم کرد
چشمم از بعدِ على اکبر خود ترسیده
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی
زهرا شدی,علی شدی ومصطفی شدی
وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت
تنها سواره ی حسن مجتبی شدی
وقتی که اشک روز چو باران و برف بود
کشته شدن برای عمویم به صرف بود
وقتی عسل جوانه زد از کام تشنه ام
سینه برای پر زدنم مثل ظرف بود
سیـــزدهجام زلعلت زده غم پی در پی
عسل است اینکه به لب ریخته ای یا که می؟
چه شکوهی است در این جشن که برپا کردی
می زدندت همه با هر چه شد از کی تا کی
بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم, عوض ِ وا عطشا افتاده
چاره ای کن که نمانند به رویِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده