شعر شهادت

جان بر کف زینبیه ام

یک بار دگر حرم حرم خواهد شد

مانند قدیم محترم خواهد شد

تا صحن تو گر پای جسارت برسد 

با تیغ یدالله قلم خواهد شد

من به پاهای خویش شک دارم

من به پاهای خویش شک دارم

ارتفاعم چقدر پست شده ‌ست 

سایه‌امرا بگو ! که می لرزد

مثل دیوانه‌ای که مست شده‌ ست 

شهیـد زنده

گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند

مادرت می گفت دکتـــرها جوابت کرده اند

مرگ تدریجی ست این دردی که داری می کشی

منتهـــا با  قرص هـــای خواب  ,  خــوابت کرده اند

شهید سید جواد موسوی

رسم وفا و ادب را تو بهتر کشیده ایی
از فومن به فاو یکسره پَر کشیده ایی

با چهرهء نورانیت برای شهر
ای شهید ! جلوه ی گوهر کشیده ایی

برای شهیدان

مثل انار, گریه ی سرخی است در دلم

بعد از شما شکسته تمام انارها

ما وارثان داغ شماییم در زمین

خون شماست بر ورق روزگارها

سهم من پدر..!

سهم من از تو چیست پدر!غیر خون تو؟

تکلیف من چه می شود آیا بدون تو؟!

رفتی ولی درست زمانی که سقف من

محتاج  بود  تکیه  کند بر ستون  تو

دو بخش دارد : با … با …

دو بخش دارد : با … با … که می شود بابا

همین که هست در آن قاب عکس , آن بالا

همین که زل زده بر چشم های غمگینم

نشسته در دل سنگر کنار آن آقا

جــا مــانــدگان

                                                                    وای بــر جــا مــانــدگان بعـد جنگ

عــده ای آلــوده ی هــرگــونـه ننگ

عــده ای لا مــذهــب مــؤمــن نمـا

دلخوش این کــاخ های رنــگ رنــگ

سوارِ گمشده

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی

چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی, تو مهربان تر از اویی

که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

شعری واقعا زیبا…

نه دفن کردن مضمون بی کفن سخت است

نه گوش دادن الواح بی سخن سخت است

بدون دیدن تو آینه شدن مشکل

نباشد آب اگر با وضو شدن سخت است 

آنها که گمنامند …

آنهاکه گمنامند ,  زهرایی تبارند

چون فاطمه بی قبر و بی سنگ و مزارند

جامانده های ساحل اروند کنارند

چون مهدی زهرا کس و کاری ندارند

آقا به یارانی که گمنامند بر گرد

جان شهیدانی که گمنامند بر گرد

گمنام یعنی آخر مظلومیت ها

گمنام یعنی دوری از محبوبیت ها

گمنام یعنی ترس از معرو فیت ها

گمنام یعنی بهترین عاقبت ها !!

آخر نیامد برگه ی اعزامی  من

از فاطمه تاییدی گمنامی من

گمنام یعنی در پی شهرت نبودن

در کسب منصب ها پی فرصت نبودن

خدمت نمودن در پی منت نبودن

طعنه شنیدن اهل شکایت نبودن

ما فکرنام ! و عاشقان گمنام … رفتند

ما بیقرار … آنها ولی …آرام !! رفتند !

باید به  نسل ما از این گلها بگوییم

با اشک دیده تربت آنها بشوئیم

تابوتشان را از دل و از جان ببوئیم

بلکه نشان یار از آنها  بجوئیم

ای وای اگر این لاله ها تنها بمانند

گمنام تر از غربت زهرا بمانند

این استخوانها آبروی شهر مایند

یاس ندو چون گل عطر و بوی شهر مایند

شهد شهادت در سبوی شهر مایند

گمنام امَا روبروی شهر مایند

هر برکتی از برکت گلزار آنهاست

کجایید خوبان گلچین شده؟

کجاییدخوبان گلچین شده؟

که از خونتان عرش آذینشده

کجایید ای سروهای بلند؟

به طوف شما, جنگل احرامبند

دکمه بازگشت به بالا