شعر عید مبعث

نسل قنبر

تا غرق نور حیدر کرار می شوم

از روزگار شب زده بیزار می شوم

هر شب به ذکر ناد علی خواب می روم

هر صبح با اذان تو بیدار می شوم

خاتم

از عرش آمدند ملائک به خدمتش

تنها به قصد عرض ارادت به حضرتش

حالا در امتداد مسیر پیمبریش

می آید از حرا پی اظهار بعثتش

یکتا مبلّغ

وقتی مَثَل نداشت رخ بی مثالها
باید سرود شمّه ای از خطّ و خالها
این ذهنِ بسته راه به جایی نمی برد
حتی به ذرّه ای ز تمام خصالها

شعر مبعث

جلوه ای از رخ معشوق به ما تابیده
نوری از جنس خدا در همه جا تابیده
مکه روشن شده, خورشید حرا تابیده
ای خدیجه پدر فاطمه آمد, صلوات
دست پر آمده امروز محمد صلوات

شعر عید مبعث

آقا اگر به بزم تو مهمان نمی شدیم
اینگونه عاشقانه غزلخوان نمی شدیم
حتی اگر محبت بی حد تو نبود
سوگند برخودت که مسلمان نمی شدیم

عجزالواصفون عن صفتک

دلِ سنگم رکاب میخواهد

این نگین جای خواب میخواهد

طفل دل زود راه افتاده

جوجه ی ما شراب میخواهد

آرزویم زیارت است

آنچه در دل بود هوس دارم

هوس او به هر نفَس دارم

آیه های قرآن

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به ما برکت ده به برکت نانت

 

تویی که کعبه به دور سر تو می گردد

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

دل گرفتار

نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم

بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم

لطف محمدی تو بر من مقام داد

ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم

معتکف غار حراء

شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام

در شب بعثت تان حوریه باران شده ام

تا که از محضر عرفانی حق بازایی

پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام

قله های کوه نور

می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

تازه تر از نفس

انس اگر حكم براند به سخن حاجت نيست

ديده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نيست

اين كه گويند من و او به يكي پيرهنيم

عين حق است وليكن به بدن حاجت نيست

دکمه بازگشت به بالا