ای صدای تو آشنای همه
ای نگاهت گره گشای همه
مهر تابنده ، رهنمای همه
خیر بی انتها برای همه
شعر ولادت خاتم النبیین
لب واژههای عالم به ثنای مصطفی گرم
نفس فرشتهها در جریان این ثنا گرم
به کتاب مهربانی غزلی نوشت خالق
که قصیده در قصیده دل عاشقانهها گرم
برس به دادِ دلم ، گشته ام خراب ، محمد
بریز در قَدحِ خالی ام شراب ، محمد
فدای نازکیِ طبع و شیوه ی سکناتت
نمی رسد به زُلالیِ خُلقَت آب ، محمد
مكه را امشب شكوهى ديگر است
مروه امشب با صفا پا تا سر است
نور باران باختر تا خاور است
دامن بانوى شب پر اختر است
ز قاب چشم پیمبر ، نگاه کُن به جهان
قدم بزن به رهش تا که پَرکِشی به جنان
چه خوب می شد اگر میشدیم شاگردش
شبیه شاپرکان میشدیم بر گِردش
ای حُسن بی پایان و ممتد یامحمد(ص)
در بندگی هستی سرآمد یامحمد(ص)
از برکت لبخند تو جریان گرفته
مِهر و محبت هایِ بی حد یامحمد(ص)
سحرِ مكه صفايِ دگري پيدا كرد
نالة سوخته دلها ، اثري پيدا كرد
كعبه مي خواست كه دل را زِ بُتان پاك كند
ديد فرزند خليل و جگري پيدا كرد
ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت
ای دست قضا دائم در پنجهء تقدیرت
هم پای رسل بسته در حلقهء زنجیرت
هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت
اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را
زلیخا هم ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را
سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران
نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را
بی جنب و جوش، خالی و خاموش، جان نبود
در هستی از علائم هستی نشان نبود
مفهومی از گذشته و آینده ای نداشت
جز حی لایموت دگر زنده ای نداشت
دل آمـده باز ، قصـد قـربت کرده
خـاک ِ قـدم تـو را ، زیـارت کرده
«لَولاٰکَ لَمٰا خَلَقتُ الَافلاکیُ»وحق
ما را به طُفیـلی ِتو خلـقـت کرده
همه جا ظلمت و تاریکی بود دل انسان سیه و تیره و دود هیچکس یاد خداوند نبود همه در بندگی بت به سجود
اهل مکه همه سرگرم به دنیا بودند
بی خبر زعالم بالا بودند
سر به تعظیم هُبل بندهء عُزّی بودند