شعر ولادت پيامبر اكرم (ص)

شکوهِ لایزال

تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته

مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم
تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته

بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته!

نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته

ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئيل مست را از بال و پر انداخته

کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت
تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته

سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست!
خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته

عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند
عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته

این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته

مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير
دولت شمشير را از زور و زر انداخته

تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن
چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته

آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود!
ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخت…

وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا