نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست
شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست
به اشک آینه ی او در این شب آبی
قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست
نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست
شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست
به اشک آینه ی او در این شب آبی
قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست
این خرابه بوی عود می دهد
بوی گرمی وجود می دهد
دامنی دوباره خیس می شود
دامنی که بوی دود می دهد
قرآن مجسم که ز رحلت گله داری
از بس زده ای نی به لبت آبله داری
ای قاری قرآن که چهل خوان و چهل روز
انگار نه انگار.. ز ما فاصله داری
زیبا هلال یک شبه,ای سایه سرم
بالا نشتهای مرا می کنی نگاه
عالم همه پناه به نام تو میبرند
حالا ببین که خواهرتو گشته بی پناه
یک سه ساله بیشتر نیست خدایا!…نزنید!
ظالمان!می شکند ساقه ی نوپا …نزنید !
هی به این طفل پر از درد نگویید یتیم !
پیش چشمان ترش عمه ی او را نزنید !
میچکد خون از لب و این چهره ی نیلی پدر
میخورم از هر طرف یک ضربه ی سیلی پدر
با دوپای کوچکم بر خار و خس آواره ام
میخورد هر لحظه دستی روی گوش ِ پاره ام
بخوان برای پدر ای رقیه , قرآنی
که ساده بگذرد این لحظه های طولانی
رقیه جان , بخدا اصغر از توتشنه تر است
تو حال و روز علی را که خوب میدانی
نامی شدی , روی لب اینیّ و آنی
یا شایدم بابای از ما بهترانی
بدجور سیلی خورده ام این چند روزه
خوردم , ولی حتی دریغ از تکّه نانی
شب میان دفترم بابای بی سر می کشم
جای این سر را میان دست دختر می کشم
قاری قرآن خود را در شب تاریک شام
با نوای سورهی والفجر و کوثر می کشم
درست مثل نفس های آخرت شده ام
به رسم زخم پدر جان برابرت شده ام
زمین چقدر برای من و تو دلگیر است
به نیزه پر زده چشمم کبوترت شده ام
آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد
وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد
آتش زدن به دامن آهو جدید نیست
کنج غروب و کوچ پرستو جدید نیست
این دشت اگرچه کوچه ندارد برای ما
سیلی اگر کبود کند رو جدید نیست