موسی علیمرادی

ای کاش …

ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم

در آسمانی نگاهت پر بگیرم

ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق

دست شمارا جای قرآن سر بگیرم

از عسل شیرین تر

عشق تو در سینه ما از ازل دیرین تراست

این مدال مهر از خور شید هم زرین تر است

میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک میکنم

شور تو در شعر هایم از عسل شیرین تر است

یک بوسه

یک  سال نیم مانده غمت در گلوی من

هر  روز وشب تویی همه جا روبه روی من

 در زیر آفتابم و تشنه شبیه تو

دنیا کشیده خنجر غم بر گلوی من

تصویر قتلگاه تو یادم نمی رود

یک بوسه از تنت شده  بود آرزوی من

از خاطرات آن شب مقتل کنار  تو

مانده هنوز لاله سرخی به روی من

یک لحظه چوب محمل و پیشانی ام شکست

تا رفت روی نیزه سرت پیش روی من

قاری روی نیزه شدی تا نگاه ها

آید به سوی نیزه نیاید به سوی من

سنگین ترین  غمم  غم دفن سه ساله بود

او رفت و رفت پیش شما آبروی من

بشکن سفال عمر مرا تا نفس کشم

دیگر بس است باده غم در سبوی من

موسی علی مرادی

آسمان را بنگر

کشک بیهوده چرا عقل کمت می سابد

برسر حرف مگر نور خدا  می خوابد

 آسمان را بنگر تا که ببینی – هادی

– آفتابیست که بر روی سرت می تابد

 موسی علیمرادی

دکمه بازگشت به بالا