بدنت در همه ی دشت پراکنده شده

بدنت در همه ی دشت پراکنده شده
آفتاب از تن زخمی تو شرمنده شده

خسته ام تاب و توانم بده ای گم شده ام
تو خودت راه نشانم بده ای گم شده

علت غوغای گودی نیزه بود

علت غوغای گودی نیزه بود
نیزه ای آمد حسینم را ربود

از چه رو بر روی جانان میزنی
جان ندارد از زدن آخر چه سود؟

یک نصفه روز قدر چهل سال خسته شد
زینب کنار رأس برادر شکسته شد

از دور دید، شمر کجا پا گذاشته
اینگونه شد نماز عقیله نشسته شد

یا الله

صحبت از جنگ و براندازی شد
سر قتل تو سندسازی شد

تشنه بودی به لبت سنگ زدند
با سر خونی تو بازی شد

رضا دین پرور

بدنت روی خاک صحرا بود

بدنت روی خاک صحرا بود
دور تا دور تو پر از نامرد
نه فقط شمر هرکس آنجا بود
از سر حرص زخمی ات میکرد

یابن الزهرا(س)

از صدایش تن بی جان تو جان پیدا کرد
پیکر بی رمقت باز توان پیدا کرد

زینب است این که پر از ناله ی یابن الزهراست
قلبت از ضجّه ی زینب ضربان پیدا کرد

عزیزم حسین(ع)

از اسب واژگون شدی اما بلند شو
خورشید خاک خورده ی صحرا بلند شو

گیرم که شمر روی تن تو نشسته است
بر هم بزن قواعد و از جا بلند شو

واویلا

مقدر است چنین سخت امتحان بدهی
برای ذبح، به خنجر کمی زمان بدهی

به نیزه های پناهنده ای که می آیند
به روی سینه ی پا خورده ات مکان بدهی

وای حسین(ع)

فرازی از زیارت ناحیه مقدسه
روضه از زبان بقیت الله الاعظم

من روضه خوان ِ غربت ِ آقای عالمم
بی تابِ سربریده ماهِ محرمم

اولین ضربه کربلا لرزید

اولین ضربه کربلا لرزید
سرِ گودال مادری افتاد
از حرم یک نگاه پُر خواهش
به لب کُند خنجری افتاد

حسین من

شاهی که از او بقا کمک میگیرد
از او قَدَر و قضا کمک میگیرد
پیش نظر حرامیان در گودال
از نیزه شکسته ها کمک میگیرد

امیرفرخنده

قیام سرخ تو یک پرده از قیامت بود

برای سوگ تو باید زبان دیگر داشت
نگاه روشنی از آسمان فراتر داشت

شهادت تو حماسه‌است با شکوه و عیان
حماسه‌ای که هزاران پیام در بر داشت

سه ساعت است که در قتلگاه افتادی

سه ساعت است که در قتلگاه افتادی
محاصره شدی و بی پناه افتادی

سه ساعت است که خون از تنت شده جاری
میان هجمه ی سر نیزه ها گرفتاری

جانم حسین(ع)

شاهی که از او بقا کمک میگیرد
از او قَدَر و قضا کمک میگیرد
پیش نظر حرامیان در گودال
از نیزه شکسته ها کمک میگیرد

امیرفرخنده

دم آخر کنار دلبر آمد

دم آخر کنار دلبر آمد
زنی قامت شکسته، مادر آمد

نگو این مرثیه روز دهم بود
بگو با گریه صبح محشر آمد

سالار زینب(س)

عقیله بر‌ روی تل ، پیر بود آن لحظه
سرت به دامن شمشیر بود آن لحظه

دوید تا که بیاید به داد تو برسد
ولی چه سود ، دگر دیر بود آن لحظه

دکمه بازگشت به بالا