شعر شهادت اميرالمومنين (ع)شعر شهادت اهل بيت (ع)

آمدی خانه ام دلم خوش شد

آمدی خانه ام دلم خوش شد

آفتاب یگانه زینب

چقدر خوب شد سری زده ای

دم افطار خانه زینب

باز امشب دوباره مثل قدیم

با هم از هر دری سخنی گفتیم

دخترانه ترا بغل کردم

پدری دختری سخن گفتیم

….

گفتی امشب دگر به شمع سحر

پر پروانه تو نزدیک است

از برای وصال فاطمه ام

دخترم خانه تو نزدیک است

حرف رفتن زدی دلم خون شد

طاقتم را محک بزن , باشد

شیر را پس بزن نمک بردار

روی زخمم نمک بزن باشد.

….

گریه ات بی قرار زهرا کرد..

آسمان و ستاره هایش را

شب آخر چقدر می بویی

تکه ی گوشواره هایش را

خاطرات مدینه تازه شدند

میخ در که گرفت به شالت

یاد آن کوچه شلوغی که 

مادرم می دوید دنبالت

…. مادرم می دوید. می افتاد

دور اورا سر و صدا برداشت

از تو دستش جدا نمیشد که

قنفذ اما قلاف را برداشت

رفتی و آمدی چه آمدنی

حق بده غم مرا عذاب کند

چه کسی اینچنین دلش آمد

صورتت را به خون خضاب کند

پیش من بی رمق به خاک نیفت

ای پدر خاک بر سرم پاشو

گوشه خانه دق کنم خوب است؟

اسدالله مادرم پاشو

….

زخم فرق تو هم نمی آید

مجتبی هر قدر که می بندد

تا می آیم بلند گریه کنم

ابن ملجم بلند میخندد

صبرم از دست می رود بی تو

پس برای دلم نیایش کن

واجب الاحترامی من را 

تو به این کوفیان سفارش کن

این طرف نزد خو  حسن دارم

آن طرف هم حسین پیش من است

گریه من برای بی کسی 

قتلگاه و شهید بی کفن است

قاتل آنقدر بددهن شده بود

حرفهای زننده ای می زد

شمر از پشت سر به گردن او

ضربه های کشنده ای می زد

شاعر: محمد جواد پرچمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا