شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

فرق شکسته

 

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت

آسمان تیره شد از بسکه دل ماهگرفت

 

بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت

یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت

 

 راه افتاد میسحا که نفستازه کند

زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت

 

خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد

اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت

 

سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد

و از این حادثه یک فرصت کوتاهگرفت 

 

درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت

روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت

 

باز هم روضه دیوار و در و یکمادر…

باز با دختر خود ذکر “وااُمّاه ” گرفت

 

لحظه ای بر در این خانه به زانوافتاد

“اشکِ بر فاطمه” راتوشه  این راه گرفت

 

وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود

پا شد و جلوه ی “یافالق الاصباح” گرفت

 

 رفت معشوق خودش را بکشد درآغوش

رفت و وقتی که تنش حالت دلخواهگرفت

 

 بوسه ای زد به سرش تیغ وتنش آتش شد

آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت

 

 مثل زهرا به زمین خورد و بهسجده افتاد

آنچنان که دل محراب  و دلماه گرفت

 

آه یک دست بر آن فرق شکسته کهگذاشت

خم شد و  دست به پهلوش بهناگاه گرفت

 

 پا شد و رو به مدینه شد و بافاطمه گفت

عاقبت حاجت خود را اسدالله گرفت

  رحمان نوازنی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا