شعر اربعین

آورده ام بهر زیارت کاروان را

آورده ام بهر زیارت کاروان را
یک کاروان از یاس های ارغوان را

بالا سر و, پایینِ پا, فرقی ندارد
بنشانده ام پیش تو این قَدّ کمان را

ای کاش نامحرم نبود اینجا برادر
تا می توانستی ببینی وضعمان را

تو سر نداری, من هم آب آور ندارم
بر سینه دارم داغِ هم این و, هم آن را

ای کاش می دیدی مرا, مویم سفید است
بسکه شنیدم طعنه های ساربان را

هم تو به تن داری نشان از زخم, هم من
این زخم ها برده ز من تاب و توان را

تو زخم نیزه داری, اما من برادر
دارم نشان روی جگر زخمِ زبان را

از کوچه های کوفه خیلی حرف دارم
آوردم از آنجا برادر نیمه جان را

من از نفس افتادم و, تو از روی زین
من کعبِ نی خوردم, تو هم تیر و کمان را

هر چه بلا آمد سرم, نذر سر تو
سالم رساندم کربلا باغ خزان را

لعنت به آنکس که تو را از من گرفت و
بر جان ما انداخت, شمرِ بد دهان را

یک اربعین از پیکر تو دور بودم
یک اربعین کردم تحمل این سنان را

یک اربعین گشتم سپر پیش بلاها
زیر پر و بالم گرفتم دختران را

یادم نرفته محملت در گِل فرو رفت
یادم نرفته ناقه ی بی سایبان را

یادم نرفته داغ پشت داغ دیدی
یادم نرفته یا اخی داغ جوان را

بزم شراب اوضاع روحم را به هم زد
دیدم لب غرقِ به خون را, خیزران را

این زجرِ لاکردار, خیلی زجرمان داد
خیلی کتک زد دختر شیرین زبان را

دروازه ی ساعات, اشکم را در آورد
آنجا که دیدم حلقه ی نامحرمان را

در کوفه با خیراتشان آتش گرفتم
هرگز نمی بخشم برادر کوفیان را

هر منزلی که ایستادم سنگ خوردم
بالای پشت بام دیدم کودکان را

دنبال راسِ تو چِهِل منزل دویدم
حالا ببین پای منِ دامن کشان را

از تو که پنهان نیست, خیلی گریه کردم
آهم در آورد ناله ی هفت آسمان را

خیلی سرت را سعی کردم پس بگیرم
خیلی دلم می خواست پیش تو بمیرم

رضاباقریان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا